ماه من

تولد یک دوست !

  سلام فرشته مهربون !     عزیزم دیروز جشن تولد آوین دختر خاله آرزو بود که توی قلعه جادویی برگزار شد کلی نی نی و ماماناشون اونجا بودن با یه عالم اسباب بازی که سر هر سن و سالیو گرم میکرد !       بابایی فداکار منو تو و خاله شیما و ارمیا رو رسوند به تولد و خودش تنها موند تا ما برگردیم خیلی دوست داشتم بابایی هم میتونست بیاد تا ببینه چقدر اونجا خوشحال بودی و چقدر بهت خوش گذشت     دخترم اونجا اصلا اذیت نکردی حتی قسمت آخر مهمونی که باز کردن کادوها بودو خیلی طول کشید و تو هم خیلی خوابت گرفته بود مظلومانه روی یه به ...
27 آذر 1390

عسلم

  سلام گل نازم !     عزیزم چند شب پیش ما برای شام مهمون داشتیم تو از صبح منتظر بودی تا مهمونامون بیان و چون بهت گفته بودم نی نی میخواد بیاد کلی هیجانزده بودی و مرتب میگفتی با نی نی بدو بدو ! یعنی با نی نی بدو بدو بازی کنم   هر چی مامان بهت گفت که نی نی هنوز نمیتونه راه بره باورت نمیشد تا اینکه مهمونامون اومدن و دیدی واقعا نمیتونه بدو بدو کنه !     الهی فدات شم که کلی از صبح امیدوار شده بودی که یه همبازی قراره بیاد       البته روژینو خیلی دوست داشتی و حیووناتو آورده بودی و دونه دونه میدادی دستشو و همش با تعجب به...
22 آذر 1390

کفشدوزک

  سلام عزیز دلم !     مامانی چند روز پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ از اصفهان اومده بودن اینجا و برات یه هاپو و یه ماشین لباسشویی آوردن       که تو هر دوشونو خیلی دوست داری البته از اونجایی که از کوچیکیت عاشق لباسشویی بودی اونو بیشتر دوست داری       روز عاشورا عمو اینا هم اومدن تهران و ما هم رفتیم پیششون تو و روشا کلی با هم بازی کردین به خصوص بازی محبوب تو  : " بدو بدو "   بعدم با هم رفتیم دسته ها رو دیدیم و تو از دیدن پرهای علم ها که رنگی بودن و تکون میخوردن  کلی ذوقزده میشدی و چند بار از خوشحالی جیغ زدی ! ...
18 آذر 1390

بیست و دومین ماه !

  سلام عزیزم !     مامانی اینروزا خیلی زود میگذرن همه شون پر از خاطره های قشنگ برای من پر از تجربه های جدید برای تو ... خوشحالم که یکماه دیگه هم خوب و خوش کنار هم گذروندیم و لحظه های شادی ازش تو خاطرمون ثبت شد... میدونم تو بزرگ میشی و دل من واسه خاطره های بچگیت کوچیک میشه !!!     قشنگم اینروزا یاد گرفتی بگی عالمه دوستت دارم و در طول روز چند بار به من و بابا و مامان بزرگ و بابا بزرگ میگی و دلمونو آب میکنی       چند روزه که نمیخوام رو هم یاد گرفتی و وقتی چیزی و یا کاری و نمیخوای از ته دلت میگی "نمیخوام " ...
12 آذر 1390

عروس شدم !

  سلام عروس کوچولوی قشنگم !     عزیزم مامان بزرگینا توی خونه شون چند تا رومیزی قلاب بافی سفید کوچولو دارن که از وقتی که تازه راه افتاده بودی تا الان جزء اسباب بازیهای محبوبتن و هر بار میریم اونجا باید برشون داری و بندازیشون روی سرت   اما جدیدا وقتی میندازیشون روی سرت بلند میگی : عروس شدم !   عشق من نمیدونم تا عروس شدنت من هستم یا نه اما مطمئنم که تو خوشگلترین و خواستنی ترین عروس دنیا میشی ...     بعضی وقتا که لباس جدید میپوشی یا یکی از شالهای مامانو پیدا میکنی و سرت میکنی میگی مامان خوشگل شدم !   اگه یه چیزی بخوری که خیلی دوست داری ...
8 آذر 1390

مهمونی

  سلام خوشگلم !     عسلم امروز مامان و با گفتن دوستت دارم بیدار کردی و با چند تا بوس خوشمزه روز قشنگمونو شروع کردی       مامانی ما امروز برای ناهار خونه خاله سعیده دعوت بودیم خاله زهرا و آریانا جون هم بودن     تو حسابی با آرتین و آریانا بازی کردین و خونه خاله رو به هم ریختین و خوش گذروندین !     از اونجایی که خیلی بازی رو دوست داری همش سرت با دوستات گرم بود و منم حسابی با دوستام گفتیمو خندیدیم خلاصه روز خیلی خوبی برامون بود     اونجا هم مثل خونه خودمون از تخت آرتین خوشت اومده بود...
3 آذر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه من می باشد